اثر انگشت در سنگ و آب شدن سينى فلزى
| ادامه مطلب...

مرحوم طبرى ، بحرانى ، شيخ حرّ عاملى و ديگر بزرگان آورده اند كه شخصى به نام عمارة بن زيد حكايت كند:

روزى در مجلس حضرت امام جواد عليهما السلام نشسته بودم ، به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! علائم و نشانه هاى امام چيست ؟

حضرت فرمود: هركس بتواند كارى را كه هم اكنون من انجام مى دهم ، انجام دهد، يكى از نشانه هاى امام در او مى باشد.

و سپس انگشتان دست مبارك خود را روى صخره اى - كه در كنارش بود - نهاد، و هنگامى كه دست خود را از روى آن سنگ برداشت ، ديدم جاى انگشتان دست حضرت روى آن سنگ به طور روشن و واضح اثر گذاشته است .

و نيز حضرت را مشاهده كردم كه قطعه آهنى را با دست مبارك خود گرفته است و بدون آن كه آن را در آتش نهاده باشند همانند قطعه اى كش و لاستيك يا فنر از دو سمت مى كِشد و پاره نمى شود.

همچنين آورده اند:

عبداللّه بن محمّد - كه يكى از راويان حديث است - گويد:
روزى همراه عمارة بن زيد بودم ، او ضمن صحبت هائى ، حكايت عجيبى را برايم بيان كرد، گفت : روزى امام محمّد جواد عليه السلام را در حالى كه يك سينى بزرگ گِرد مَجْمَعه جلويش نهاده بود، ديدم ؛ پس از ساعتى به من خطاب كرد و فرمود: اى عمّاره ! آيا مايل هستى كه به وسيله اين سينى فلزّى يك كار عجيب و حيرت انگيز را مشاهده كنى ؟

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام جواد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 23:8
مناظره


مجلس مناظره ای راه انداختند .
بزرگترین دانشمندشان را دعوت كردند.

امام جواد (ع) را هم همینطور. همه كه جمع شدند یحی بن اكثم بلند شد. مجلس ساكت شد.

پرسید :"اگر كسی برای مراسم حج محرم شده باشد و شكاری را بكشد تكلیفش چیست؟"

امام جواب داد:" این شخص زن است یا مرد؟
بزرگ است یا بچه؟
آزاد است یا بنده؟
كارش عمدی بوده یا نه؟
حالا چی؟ پشیمان شده؟
حجش عمره بوده است یا واجب؟
شكار پرنده بوده یا نه؟

***
همه شان ساكت شده بودند
از شنیدن حالت های مساله رنگ صورتهای شان مثل گچ سفید شده بود.
فهمیدند كه شكست خورده اند.



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام جواد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 23:5
وساطت برای رفع مشکل
| ادامه مطلب...

مرحوم شيخ طوسى ، كلينى و ديگر بزرگان آورده اند:در اوايل خلافت معتصم عبّاسى ، شخصى از اهالى سجستان به همراه امام محمّد جواد عليه السلام و نيز عدّه اى ديگر، راهى مكّه معظّمه گرديد.

شخص سجستانى گويد: در بين راه ، جهت استراحت در محلّى نشسته بوديم و سفره غذا پهن بود، ما با عدّه اى از افراد مختلف مشغول خوردن غذا گشتيم .

من به حضرت خطاب كردم و اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، در شهر ما شخصى از دوستان و محبّان شما، از طرف حكومت ، مسئول امور مردم مى باشد.

ماليات زيادى را بر من مقرّر كرده است كه بپردازم ، در حالى كه من توان پرداخت آن را ندارم ، چنانچه ممكن باشد نامه اى برايش بنويسيد تا ملاحظه حال مرا نمايد و تخفيفى دهد؟

امام عليه السلام فرمود: او را نمى شناسم .

عرض كردم : اى سرورم ! او از دوستان و علاقه مندان به شما اهل بيت عصمت و طهارت مى باشد؛ و من مطمئنّ هستم كه نامه شما سودمند خواهد بود.

و چون سخن و تقاضاى من به اتمام رسيد، حضرت قلم و كاغذى را در دست مبارك خود گرفت و اين عبارات را نگاشت :

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام جواد,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 23:5
پرهیز از تبعیض


يكي از اهالي بلخ گويد: من در سفر امام رضا عليه السلام به خراسان همراه او بودم، روزي همه غلامان خود را كه اهل سودان و جاهاي ديگر بودند بر سر سفره غذا دعوت كرد تا با آنها غذا بخورد.
عرض كردم: فدايت شوم اگر غلامان را جدا كني و سفره ديگري داشته باشند بهتر است.
حضرت فرمود: ساكت باش! پروردگار تبارك و تعالي يكتاست و پدر و مادر ما (آدم و حوا) يكي هستند و پاداش هر كس هم به اعمال اوست

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 23:1
واقعه ای شگفت انگیز از زائرین مشهدالرضا
| ادامه مطلب...

مرحوم فاضل عراقي در دارالسلام نقل كرده است در سال 1298 هجري قمري اين معجزه واقع گرديده و در مدارك معتبر موجود است و خلاصه اش آن است كه در سال مزبور كه نود و چند سال قبل است چند نفر از بحرين جهت زيارت حضرت رضا(ع ) حركت مي كنند عده اي از اهل اخلاص با زن و بچه به مشهد حضرت رضا مي آيند و مدتي توقف مي نمايند . خرجيشان براي برگشت تمام مي شود تصميم داشتند از مشهد به كربلا و بعد بصره بيايند و از طريق دريا به وطن خودشان (بحرين ) برگردند حالا چه كنند نمي توانند بمانند و نمي توانند برگردند . متوسل به حضرت رضا(ع ) مي شوند كسي هم به آنها قرض نمي داد تا روز چهاردهم رجب هنگام ظهر مي خواستند دسته جمعي به حرم مشرف شوند يك نفر به آنها گفت شما خيال كربلا نداريد گفتند چرا اما وسيله نداريم گفت من چند قاطر دارم در اختيارتان مي گذارم . گفتند ما خرجي راه نداريم گفت آن را هم مي دهم گفتند مقداري هم در همين جا بدهكاريم گفت بدهي را نيز مي پردازم . همين امروز عصر درب دروازه سوار شويد . آماده شدند درب دروازه سوار شدند و به راه افتادند اين طور كه ثبت كرده اند سه ساعت تقريبا حركت كردند گفت پياده شويد همين جا نماز بخوانيد و شامتان را بخوريد من همين جا قاطرها را مي چرانم و قدري استراحت مي كنم . مسافرين پياده شدند و كارشان را كردند مدتي گذشت خبري از آن شخص و قاطرهايش نشد . 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:57
خاندان کرامت


مهماني بر امام رضا عليه السلام وارد شد، حضرت نزد او نشسته بود و با وي صحبت مي كرد به گونه اي كه بخشي از شب را با يكديگر مي گذراندند، در اين هنگام چراغ روشنايي داراي مشكل و خرابي شد.
مهمان امام رضا عليه السلام كه خرابي چراغ رامشاهده مي كرد دست برد تا آن را اصلاح كند.
در اين هنگام حضرت مانع كار او شد و خود ان را درست كرد و سپس فرمود.
انا قوم لا مستخدم اضيافنا
ما خانداني هستيم كه مهمانان خود را به خدمت نمي گيريم

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:56
به اندازه مروت خودم عطا کن


مردي به امام رضا عليه السلام رسيد و عرض كرد: به اندازه مروتي كه داري به من كمك كن.
امام عليه السلام فرمود: چنين تواني ندارم.
عرض كرد پس به اندازه مروت خودم عطا كن.
حضرت فرمود: در اين صورت مي توانم، آنگاه به غلام خود فرمود: دويست دينار به او بده

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:55
ای محبوب دلم برخیز
| ادامه مطلب...

حضرت رضا ( ع ) با حالت مخصوصي گريان ، در كنار كعبه ايستاده بود و با خانه خدا وداع مي كرد و پس از طواف به مقام ابراهيم ( ع ) رفت و در آنجا به نماز ايستاد .
موفق ، مي گويد : حضرت جواد ( ع ) كنار حجر اسماعيل رفت و در آنجا نشست و به راز و نياز مشغول شد ، نشستن آن حضرت طول كشيد و به حضور آن حضرت رفتم و عرض كردم : ( فدايت گردم برخيز ) .
حضرت جواد ( ع ) فرمود : ( نمي خواهم از اينجا جدا گردم ، مگر اينكه خدا بخواهد ) آن حضرت اين سخن را گفت ، اما بسيار غمگين به نظر مي رسيد .
نزد حضرت رضا ( ع ) رفتم و گفتم : ( حضرت جواد ( ع ) كنار حجر اسماعيل ( ع ) نشسته و نمي خواهد برخيزد ) امام رضا ( ع ) نزد حضرت جواد ( ع ) آمد و فرمود : قم يا حبيبي : ( اي محبوب دلم برخيز ) .
حضرت جواد ( ع ) عرض كرد : نمي خواهم از اين مكان برخيزم ، امام رضا ( ع ) فرمود : اي محبوب قلبم چرا برنمي خيزي ؟
حضرت جواد ( ع ) عرض كرد : ( چگونه برخيزيم با اينكه شما را ديدم به گونه اي با كعبه ، خانه خدا ، وداع مي كردي كه ديگر به اينجا باز نمي گردي .
اما رضا ( ع ) فرمود : ( ا ) .



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : شنبه 21 شهريور 1394
زمان : 22:53


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.