نماز از ترس


عرب بياباني به مسجد پيامبر آمد و حضرت اميرالمو منين عليه السلام در مسجد حاضر بودند . عرب نمازي با سرعت و عجله خواند و مراعات هيچگونه آداب از قرايت و اركان و واجبات را ننمود .
بعد از آنكه خواست از مسجد بيرون رود ، حضرت امير عليه السلام او را صدا زدند كه بيا نماز را دوباره از روي تاءني و با آداب بخوان ، كه اين نماز را كه خواندي درست نبود .
عرب از ترس (نعلين ) حضرت ، نمازي با آداب و با تاءني خواند و مراعات قرايت و ترتيل و خضوع را نمود .
بعد از تمام شدن نماز ، اميرالمو منين عليه السلام فرمود : اي عرب اين نماز كه خواندي بهتر از نماز اولي نبود ؟
گفت : بخداي قسم يا اميرالمو منين ، زيرا كه نماز اول از ترس خدا بود و نماز دوم از ترس نعلين شما بود (حضرت خنديد) .



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: نمار, از, ترس,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:28
مکر و حیله عمروعاص
| ادامه مطلب...

عمروعاص كه مردي زيرك و سياست باز بود نامي از بزرگترين حيله بازيهاي او در تاريخ ثبت است
او وقتي ، جناب جعفر طيار برادر امير المو منين عليه السلام از طرف پيامبر با گروهي به حبشه رفتند با حيله اي به حبشه رفت و به نجاشي گفت : مردي را ديدم كه از حضور شما خارج شد ، او فرستاد دشمن ماست ، اجازه بده او را بكشيم تا انتقام خود را از آن گرفته باشيم ، كه اينها به بزرگان ما زياد توهين كردند ، نجاشي ناراحت شد و مشت محكمي بصورت عمرو عاص نواخت !
عمر و عاص در زمان خلافت ابوبكر بفرماندهي سپاهي متوجه شام گرديد در زمان عمر مدتي حكومت فلسطين را بعهده داشت و بطرف مصر رفت و آنجا را هم فتح كرد و حاكم آنجا گرديد .
تا چهار سال از خلافت عمر هم حاكم مصر بود ، وليكن عثمان او را معزول ساخت و رابطه او و عثمان تيره شد؛ و نوعا از عثمان انتقاد مي كرد تا جاييكه روزي كه عثمان بالاي منبر بود ، او گفت : خيلي برايت سخت گرفته اي تا جاييكه در اثر انحراف تو همه امت منحرف شدند ، يا عدالت پيشه كن يا از كار بر كنار شو
گاهي نزد امير المو منين عليه السلام مي آمد و مي خواست او را عليه عثمان تحريك كند ، گاهي اين مكار نزد طلحه و زبير مي رفت و آنها را به كشتن عثمان تشويق مي كرد .  



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: مکر, و, حیله, عمروعاص,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:26
آبروی مومن


امیر مؤمنان (علیه السلام) مقدار پنج وَسَق (حدود پنج بار) خرما برای مردی فرستاد. آن مرد شخصی آبرومند بود و از کسی تقاضای کمک نمی کرد. شخصی در آنجا بود و به علی (علیه السلام) گفت: «آن مرد که تقاضای کمک نکرد، چرا برای او خرما فرستادید؟ به علاوه یک وسق برای او کافی بود.» امیرالمؤمنین به او فرمودند: «خداوند امثال تو را در جامعه ی ما زیاد نکند. من می دهم، تو بخل می ورزی اگر من آن چه را که مورد حاجت او است، پس از درخواست او، به او بدهم، چیزی به او نداده ام، بلکه قیمتِ آبرویی را که به من داده به او داده ام. زیرا اگر صبر کنم تا او درخواست کند، در حقیقت او را وادار کرده ام که آبرویش را به من بدهد، آن رویی را که در هننگام عبادت و پرستش خدای خود و خدای من، به خاک می ساید



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:25
فرق سگ و گوسفند[علم و دانایی]
| ادامه مطلب...

مردی اعرابی از امیرالمومنین علیه السلام پرسید؛ سگی را دیدم با گوسفندی جستن كرد و از آنها حملی به هم رسید، این حمل به كدامیك ملحق است ؟
آن حضرت علیه السلام فرمود: او را در كیفیت خوراكش ‍ آزمایش كن ، اگر گوشتخوار بود سگ است و اگر علف خوار بود گوسفند.
اعرابی : او را دیده ام گاهی گوشت خورده و گاهی علف.
علی علیه السلام او را در آب آشامیدن آزمایش كن ، اگر با دهان آب می خورد گوسفند است و اگر با زبان آب می خورد سگ است.
اعرابی : هر دو جور آب می خورد.
علی علیه السلام او را در راه رفتن آزمایش كن ، اگر دنبال گله می رود سگ است و اگر وسط یا جلو گله می رود گوسفند است.
اعرابی : گاهی چنین است و گاهی چنان.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: فرق, سگ, و, گوسفند, [علم, و, دانایی, ],
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:22
ذبح کدو


پس از آنكه معاويه به مخالفت با اميرالمو منين عليه السلام پرداخت ، تصميم گرفت عقل و مراتب اطاعت مردم شام را آزمايش كند ، لذا با عمروعاص مشورت كرد .
عمروعاص گفت : به مردم شام دستور بده كدو را مانند گوسفند ذبح كنند و پس از تذكيه آنرا بخورند ، اگر فرمانت را اجراء نمودند آنها يار تو هستند وگرنه اطاعت نكنند .
معاويه دستور داد از فردا كدو را مانند گوسفند ذبح كنند ، و مردم شام بدون كوچترين اعتراض اجراء نمودند و اين بدعت در سراسر شام معمول گرديد .
طولي نكشيد كه خبر اين بدعت به گوش مردم عراق رسيد ، بعضي از آنان از اميرالمو منين عليه السلام در اين باره پرسش كردند .
حضرت در جواب فرمود : خوردن كدو ، ذبح لازم ندارد، مراقب باشيد كه شيطان عقلتان را نبرد و افكار شيطاني حيرت زده و سرگردانتان ننمايد.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: ذبح, کدو,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:21
معلم جبرئیل


روزي جبرييل در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، مشغول صحبت بود كه حضرت علي عليه السلام وارد شد . جبرييل چون آن حضرت را ديد برخاست و شرايط تعظيم به جاي آورد .
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود : يا جبرييل ! از چه جهت به اين جوان تعظيم مي كني ؟ عرض كرد : چگونه تعظيم نكنم كه او را بر من ، حق تعليم است !
فرمود : چه تعليمي ؟ عرض كرد : در وقتي كه حق تعالي مرا خلق كرد از من پرسيد : تو كيستي و من كيستم ؟ من در جواب متحير ماندم ، و مدتي در مقام جواب ساكت بودم كه اين جوان در عالم نور به من ظاهر گرديد ، و اين طور به من تعليم داد كه بگو : تو پروردگار جليل و جميلي و من بنده ذليل و جبرييلم : از اين جهت او را كه ديدم تعظيمش كردم .
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد : مدت عمر تو چند سال است ؟ عرض كرد : يا رسول الله در آسمان ستاره اي هست كه هر سي هزار سال يك بار طلوع مي كند ، من او را سي هزار بار ديده ام

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: معلم, جبرئیل,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:20
غلام سیاه
| ادامه مطلب...

غلام سياهي را به خدمت علي عليه السلام آوردند كه دزدي كرده بود . حضرت فرمود : اي اسود (سياه ) دزدي كردي ؟ عرض كرد : بلي يا علي عليه السلام ، فرمود : قيمت آنچه دزديده اي به دانك و نيم مي رسد ؟ عرض كرد : بلي ، فرمود : بار ديگر از تو مي پرسم اگر اعتراف نمايي (انگشت ) دست راست تو را قطع مي كنم .
عرض كرد : بلي يا اميرالمو منين ؛ حضرت بار ديگر از وي پرسيد و او اعتراف كرد؛ به فرموده امام انگشتان دست راست او را بريدند .
غلام سياه انگشتان دست بريده را بر دست ديگر گرفته و بيرون رفت ، در حالي كه خون از آن مي چكيد .
عبدالله بن الكواء به وي رسيد و گفت : غلام سياه دست راستت را كي بريد ؟
گفت : شاه ولايت امير مومنان پيشواي متقيان مولاي من و جميع مردمان و وصي رسول آخرالزمان .
ابن الكوا گفت : اي غلام ! دوست تو را بريده است و تو مدح و ثناي او مي كني ؟ گفت : چگونه مدح او نگويم كه دوستي او با خون و گوشت من آميخته است ؟ ! آن حضرت دست مرا به حق بريد .



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: غلام, سیاه,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:18
حضرت علی و کاسب بی ادب


در ايامي كه اميرالمو منين عليه السلام زمامدار كشور اسلام بود ، اغلب به سركشي بازارها مي رفت و گاهي به مردم تذكراتي مي داد .
روزي از بازار خرمافروشان گذر مي كرد ، دختر بچه اي را ديد كه گريه مي كند ، ايستاد و علت گريه اش را پرسش كرد . او در جواب گفت : آقاي من يك درهم داد خرما بخرم ، از اين كاسب خريدم به منزل بردم اما نپسنديدند ، حال آورده ام كه پس بدهم كاسب قبول نمي كند .
حضرت به كاسب فرمود : اين دختر بچه خدمتكار است و از خود اختيار ندارد ، شما خرما را بگير و پولش را برگردان .
كاسب از جا حركت كرد و در مقابل كسبه و رهگذرها با دستش به سينه علي عليه السلام زد كه او را از جلوي دكانش رد كند .
كساني كه ناظر جريان بودند آمدند و به او گفتند ، چه مي كني اين علي بن ابيطالب عليه السلام است ! !
كاسب خود را باخت و رنگش زرد شد ، و فورا خرماي دختربچه را گرفت و پولش را داد .
سپس به حضرت عرض كرد : اي اميرالمو منين عليه السلام از من راضي باش و مرا ببخش .
حضرت فرمود : چيزي كه مرا از تو راضي مي كند اين است كه : روش خود را اصلاح كني و رعايت اخلاق و ادب را بنمايي

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های 14 معصوم، ، ،
:: برچسب‌ها: حضرت, علی, و, کاسب, بی, ادب,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : جمعه 20 شهريور 1394
زمان : 1:17


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.